-
اولین روزهای این اولین فصل
دوشنبه 25 فروردین 1393 16:08
خب تعطیلات هم بسرعت برق و باد گذشت .. بقول دوستی " تعطیلات عید چشم بهم زدیم تموم شد حالا اگه ماه رمضون بود هنوز روز پنجمش هم نگذشته بود !!!! " ... چقدرم سخته بعدار چندین روز بخواب و بخور و بخواب , دل کندن از تخت و پتوی گرم و نرم !!! آخ آخ امان از اولین صبح کاری ! هی هی هی ... بگذریم .. ما که نیمی از تعطیلات...
-
بهار آمد ..
دوشنبه 4 فروردین 1393 21:53
یادمه اون قدیما لحظه ی سال تحویل رو خیلی دوست داشتم نه بخاطر جو مثبت و اونهمه هیجان تو فضا بلکه بخاطر صدای توپ و اون تن صدای دوست داشتنی که میگفت " آغاز سال یکهزار و .. " اصلن سال تحویل برا من توی همون صدای توپ و لحن دلنشین این جمله خلاصه میشد و شاید میشه چون دیگه سال تحویلای این سالها اونقدرا دلنشین نیست...
-
بوی عید
دوشنبه 5 اسفند 1392 00:14
خب بسلامتی مشکل پست قبلمون هم رفع شد ... (آخیش ش ش ) وای ازهمین الان میشه بوی عید رو حس کرد .. من بیشترازهرچیزی اون هیاهو و هیجان قبل عید خیابونها رو دوست میدارم ... عاشق اینم که روزای آخراسفند برم توی خیابونا و قاطی اونهمه تکاپو و هیجان و برو و بیا گم شم .... درسته چندسالیه بخاطر مشکلات فراوون و درگیریای ذهنی و شغلی...
-
خمار پلاس
یکشنبه 4 اسفند 1392 01:16
نه به چندوقت قبل ک همه ملت با فیل** شکن گوگل^^پلاس رو باز میکردن اما ما با سرعت نور بدون کمک از هیچ فیلی در سرزمین زیبای پلاس چرخ میزدیم نه به این چند روزه ک حتی با کمک فیلها هم نمیشود ب پلاس وارد شد !!!! گویی خودمان را چشم زدیم .... من دلم برا پلاس شدن در پلاس تنگیده ... دلم برا سبزی پاک کردن تو کوچه پس کوچه های پلاس...
-
آنفولانزای انسانی بس خفن
پنجشنبه 24 بهمن 1392 23:48
بشدت سرماخوردم ... یه انفولانزای وحشتناااااک که دقیقا دو هفته س منو خونه نشین کرده !!! هرچقدر ازین مریضی و درد و رنجیکه باهاش اومد بگم کم گفتم فقط همینو داشته باشین که تا بحال چنین انفولانزایی رو تجربه نکرده بودم ... ایشالا همه همیشه سلامت باشن که سلامتی عجب نعمت بزرگیه .... امیدوارم هممون قدرشو بدونیم ... الان دو...
-
اینروزهای خوب
سهشنبه 8 بهمن 1392 22:12
برای اینروزهای متفاوت .. برای این حال و هوای متفاوت .. برای اینهمه حس خوب از جهان هستی , همه کائنات و خدای مهربون سپاسگزارم .. واقعا باید با هستی مهربون باشی تا مهربونی بگیری .. باید حس خوب داشته باشی تا خوبیها بیان سمتت .... دوستان امتحان کنید .. حتی اگر فکر میکنین هیچ بهونه ای برا خوب بودن ندارید به خودتون تلقین...
-
با جون خودتون بازی نکنید !
دوشنبه 30 دی 1392 14:54
دیشب بهم زنگ زده و میگه فوت کرد ... یه لحظه شوک میشم .. کی ؟! چی داری میگی ؟!!! توی صداش پر بغضه ... بزور داره حرف میزنه .. هاله رو میگم , زن سعید .. مامان نیلو کوچولو .... وای خدای من ! سعید یکی از همکلاسیای زمان دانشگاس و البته از همکارا و دوستای خیلی خوبمونه .. هنوز همه بیاد داریم عاشقیهای سعید رو .. اینکه چقدر...
-
دل تنگی
چهارشنبه 18 دی 1392 22:38
دل تنگی چیز بدیست ... دلت که تنگست دنیا اصلن رنگ دیگری میشود .. زمان معنی دیگری پیدا میکند .. یکساعت ,دیگر شصت دقیقه نیست و یک شبانه روز در 24 ساعت نمی گنجد .. دل تنگی چیز بدیست رفیق ... دلت که تنگست تمام لحظه ها غروب جمعه میشود و تمام فصلها پاییز و تمام طبیعت , عصر یک روز برفی سرد .... دلت که تنگست بازیگری را خوب یاد...
-
امان از عــــشق
سهشنبه 10 دی 1392 19:34
که هراندازه خوبه عشق , همون اندازه بی رحـــمه ...
-
یادش بخیر بوی نفت و لحاف کرسی
پنجشنبه 5 دی 1392 22:40
با بوی نفت بخاری نفتی همراه با عطر چای و صدای قل قل سماور زغالی از خواب بیدار میشم .. مادربزرگ یک گوشه اتاق کنار سماور تکیه داده به پشتی های مخملی داره قران میخونه .. تا میبینه بیدارشدم با اون چهره پراز ارامشش بهم لبخند میزنه و من سلام میدم و اون میگه " سلام بروی ماه نشسته ت " .. لبخند و لحن مهربونش سرخوشم...
-
به کجا می رویم ؟!!!
چهارشنبه 13 آذر 1392 19:22
ساعت دوازده شبه ... همه خونه رو یه سکوت دلچسب پرکرده .. بیرون باد هو هو میکنه و میشه صدای خش خش برگهایی که با وزش باد اینسو و اونسو میرن رو شنید .. این سکوت و این خش خش یه اهنگ موزونی ساخته که به من ارامش میده . یه موسیقی دلنشین ! توی ف ی س ب و ک می چرخم و گاهی عکسی , نوشته ای از یه دوست رو می پسندم .. حتی بعضی جمله...
-
سرآغاز
یکشنبه 10 آذر 1392 14:40
امروز برا من یک روز خاصه ... یک شروع .. یک آغاز .. شاید یک تولد ... انتخاب سختی کردم ولی با همه وجود خواستم و امیدوارم بتونم از پسش برآم .. به انرژیهای مثبت تک تک دوستان نیاز دارم ..
-
بعضی روزا
پنجشنبه 7 آذر 1392 21:25
چقدر این چندروز اتفاقات مختلف افتاد .. واقعا عجیبه ! یه وقتایی یه حسایی میادسراغ آدم که درست درون لحظات فکرمیکنی دیگه دنیا به آخر رسیده ..که تو چقدر بدبختی .. که تمام نقشه ها و آرزوهات دیگه دست نیافتنی شد و ... اونوخ کلی اشک میریزی .. یه عالمه حس افسردگی میکنی وو چندساعت که میگذره یا حتی گاهی چنددقیقه بعدش یکمرتبه...
-
سلااام
جمعه 1 آذر 1392 14:48
این اولین یادداشت منه .. سالها در کوچه پس کوچه های وبلاگستان فارسی چرخیده م .. گاهی نویسنده بوده م و گاهی هم خواننده .. درکنار همه دوستیها و خاطرات خوشیکه این فضا برایم ساخته , خاطرات ناخوشی هم هست که مرا از بودن دوباره درین سرزمین مجازی می ترساند اما من آنقدر مشتاق نوشتنم و آنقدر دوستیهای این دنیای عجیب برایم...